ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خدایا! از آنچه کردهام اجر نمیخواهم، و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمیفروشم، آنچه داشتهام تو دادهای، و آنچه کردهام تو میسر نمودهای، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکردهام که پاداشی بخواهم.
خدایا! عذر میخواهم از این که، به خود اجازه میدهم که با تو راز و نیاز کنم، عذر میخوهم که ادعاهای زیاد دارم، در مقابل تو اظهار وجود میکنم، درحالی که خوب میدانم وجود من زاییده ارادة من نیست، و بدون خواسته تو هیچ و پوچم.
عجیب آنکه از خود میگویم، منم میزنم، خواهش دارم و آرزو میکنم.
خدایا! تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم.
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم.
تو مرا آه کردی، که از سینه بیوهزنان و درمندان به آسمان صعود کنم.
تو مرا فریاد کردی، که کلمه حق را هرچه رساتر برابر جباران اعلام نمایم.
تو مرا حجت قراردادی، تا کسی نتواند خود را فریب دهد.
تو مرا مقیاس سنجش قراردادی تا مظهر ارزشهای خدایی باشم. تا صدق و اخلاص و عشق و فداکاری را بنمایانم.
تو تاروپود وجود مرا با غم و درد سرشتی، تو مرا به آتش عشق سوختی. تو مرا در طوفان حوادث پرداختی، در کوره درد و غم گداختی، تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی، و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی.
خدایا! تو به من، پوچی لذات زودگذر را نمودی، ناپایداری روزگار را نشان دادی، لذت مبارزه را چشاندی، ارزش شهادت را آموختی.
خدایا! تو را شکر میکنم که از پوچیها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی، و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها کردی، و در غوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر، غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی، فهمیدم که سعادت حیات، در خوشی و آرامش و آسایش نیست، بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم، و بالاخره شهادت است.
خدایا! تو را شکر میکنم که اشک را آفریدی، که عصاره حیات انسان است، آنگاه که در آتش عشق میسوزم، یا در شدت درد میگدازم، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب میشوم، و سروپای وجودم روح میشود، لطف میشود، عشق میشود، سوز میشود، و عصارة وجود بصورت اشک، آب میشود و به عنوان زیباترین محصول حیات، که وجهی به عشق و ذوق دارد، و وجهی دیگر به غم و درد، بر دامان وجود فرو میچکد.
اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد، و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد.
خدایا! تو مرا اشک کردی که همچون باران بر نمکزار انسان ببارم، تو مرا فریاد کردی که همچون رعد، در میان طوفان حوادث بغرم.
تو مرا درد و غم کردی، تا همنشین محرومین و دلشکستهگان باشم، تو مرا عشق کردی تا در قلبهای عشاق بسوزم.
تو مرا برق کردی تا در آسمان ظلمتزده بتازم، و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم.
تو مرا زهد کردی، که هنگام درد و غم و شکست و فشار و ناراحتی، وجود داشته باشم، و هنگام پیروزی و جشن و تقسیم غنائم، دامن خود برگیرم و در کویر تنهایی با خدای خود تنها بمانم.
غم و درد؛
خدایا! تو را شکر میکنم که غم و دردهای شخصی مرا که کثیف و کشنده بود از من گرفتی، و غمها و دردهای خدایی دادی، که زیبا و متعال بود.
خدایا! تو تاروپود وجود مرا با غم و درد سرشتی، تو مار به آتش عشق سوختی، در کوره غم گداختی، در طوفان حوادث ساختی و پرداختی، تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی، و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی.
خدایا! تو را شکر میکنم که مرا سنگ زیرین آسیا کردی، و به من قدرت تحمل دادی که این همه درد و فشار را، که در تصورم نمیگنجید، بر قلب و روحم حمل کنم، از مجالس جشن و شادی بگریزم و به مراکز خطر و بلا و درد و رنج پناه برم.
خدایا! تو را شکر میکن مکه غم را آفریدی، و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختی و مرا از این نعمت بزرگ توانگر کردی.
خدایا! در غم و درد شخصی میسوختم، تو آنچنان در دردها و غمهای زجردیدگان و محرومان و دلشکستهگان غرقم کردی، که دردها و غمهای شخصی را فراموش کردم. تو مرا با زجر و شکنجه همه محرومین و مظلومین تاریخ آشنا کردی، از این راه تو علی را به من شناساندی، تو مرا با حسین آشنا کردی، تو دردها و غمهای زینب را بر دلم گذاشتی، تو مرا با تاریخ درآمیختی، و من خود را در تاریخ فراموش کردم، با ازلیت و ابدیت یکی شدم، و از این نعمت بزرگ، تو را شکر میکنم.
خدایا! تو را شکر میکنم که به من درد دادی و نعمت درک درد عطا فرمودی، تو را شکر میکنم که جانم را به آتش غم سوزاندی، و قلب مجروحم را برای همیشه داغدار کردی، دلم را سوختی و شکستی، تا فقط جایگاه تو باشد.
خدایا! همهچیز بر من ارزانی داشتی و بر همهاش شکر کردم. جسمی سالم و زیبا دادی، پایی قوی و تند و چالاک عطا کردی، بازوانی توانا و پنجهای هنرمند بخشیدی، فکری عمیق و ذهنی شدید دادی، از تمام موهبات علمی به اعلا درجه برخوردارم کردی، موفقیتهای فراوان به من دادی از همهچیز، و از همه زیباییها، و از همه کمالات به حد نهایت به من اعطا کردی و بر همهاش شکر میگذارم.
اما ای خدای بزرگ! یک چیز بیش از همهچیز به من ارزانی داشتی که نمیتوانم شکرش کنم، و آن درد و غم بود.
درد و غم، از وجود اکسیری ساخت که جز حقیقت چیزی نجوید، جز فداکاری راهی برنگزیند، و جز عشق چیزی از آن ترشح نکند.
خدایا! نمیتوانم بر این نعمت تو را شکر کنم ولی به خود جرأت میدهم از تو بخواهم که این اکسیر مقدس را تباه نکنی.
خدایا! تو را شکر میکنم که مرا بینیاز کردی، تا از هیچکس و از هیچچیز انتظاری نداشته باشم.
خدایا! عذر میخواهم از این که در مقابل تو میایستم و از خود سخن میگویم و خود را چیزی به حساب میآورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد!
خدایا! آنچه میگویم از قلبم میجوشد و از روحم لبریز میشود.
خدایا! دلشکستهام، زجرکشیدهام، ظلمزدهام، از همهچیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آیندهای تیره و مبهم و تاریک قرار گرفتهام، تنها تو را میشناسم، تنها به سوی تو میآیم، تنها با تو راز و نیاز میکنم.
خدایا! دلشکستهای با تو راز و نیاز میکند، زجرکشیدهای که وارث هزارها سال مصیبت و شکنجه است، ظلمزدهای که تا اعماق استخوانهایش از شدت درد و رنج میسوزد، ناامیدی که در افق سرنوشت، جز ظلم و حرمان و تاریکی نمیبیند، و جز آیندهای مبهم و تاریک سراغ ندارد.
خدایا! هنگامی که غرش رعدآسای من، در بحبوحه حوادث میشد و به کسی نمیرسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحشها و دروغها و تهمتها ناپدید میشد، تو! ای خدای من!، ناله ضعیف شبانگاه مرا میشنیدی، و بر قلب سوختهام نور میتافتی و به استثغاثهام جواب میگفتی.
تو در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی، در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه و پیشبینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، . در میان ابرهای ابهام، در مسیر تاریک و مجهول و وحشتناک، مرا هدایت کردی.
خدایا! خسته و دلشکستهام، مظلوم از ظلم تاریخ، پژمرده از جهل و اجتماع ناتوان در مقابل طوفان حوادث، ناامید در برابر افق مبهم و مجهول، تنها، بیکس، فقیر در کویر سوزان زندگی، محبوس در زندان آهنین حیات.
دل غمزده و دردمندم آرزوی آزادی میکند، وروح پژمردهام خواهش پرواز دارد، تا از این غربتکده سیاه، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد، ودر عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد.
ای خدای بزرگ! تو را شکر میکنم که راه شهادت را بر من گشودی، دریچهای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها باز کردی، و لذتبخشترین امید حیاتم را دراختیارم گذاشتی، و به امید استخلاص، تحمل همه دردها و غمها و شکنجهها را میسر کردی.
پایان
ممنون رویا جان.
از بازدید و نظردهی دوتانه تان سپاس گذارم.
برای تان از پروردگار توفیق بیشتر خواهانم.
همیشه موفق باشید..
ها.
اگر موافق به تبادل لینک باشید. مرا پیوند داده باخبر سازید تا در اسرع وقت ما هم آنرا انجام دهیم.
ممنون
سلام
ممنون که سر زدی. من شما را لینک کردم.
به امید دیدار دوباره شما...
به آرزوهای قشنگتون برسین...
24 مهر سالگرد تولد عزیز و غنچه نا شکفته ام که نا با ورانه ظلمات جهان فانی را گسست و روح جانش در حصار تنگ جهان مادی دوام نیاورد و عشق حقیقی را در
معبود دید وعاشقانه به دیدار معشوق ازلی رفت پاک بود وپاک رفت
منم با یک تصویر بر دیوار
منم با خاطرات تلخ هجران یار
منم بر کرانه غم در عمیق ترین خیال
چشمانم را شستشو میدهم با حقیقت تلخ ملال
مادر
می دانم دل شکسته ای؟ می دانم اگر خاک هم شوم و به پایت بیافتم باز مرا ملالی سنگین خواهد بود. می دانم اگر دنیا دنیا عمر کنم به عزت و احترام توست. همه چیز و اگر دلی وجود دارد همه از برکت وجود توست.
نمی دانم این دل شکستگی را چه کسی بر دامان ما فرزندان انداخت. ولی خوب می دانم روح زیبا و بلند تو اگر چه زودتر از من خواهد رفت باز بی قرار من خواهد بود. می دانم باز از آن سوی دریا ها مرا صدا خواهی کرد. کاش این گوش صدای تو را باز بشنود و بار دیگر عاشقانه هایم را برایت بسرایم مادر!
همواره دوستت دارم برایم دعا کن که من هم به آرزوهای قشنگم که در دل دارم برسم. می دانم باز برایم نگران خواهی بود. دوستت دارم مادر!!
از اینکه به کلبه محقر و کوچک من سر زدین از شما سپاسگزارم و سر تکریم فرود می آورم.
رویا