رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

دل عجب تکه بی احساسیت...

 

به اشکهایم نگاه کن!

به لحظه های سرد من و تو می خندد

همان نمک گیری که آشنای صورتک هاست

با من و تو . بی من و تو. فرقی ندارد . می خندد

می دانم در دلت می خندی

اما من ...

دلت را جمع کردم با وسعت دستانم

در حجم سبز نگاهم مثل همیشه

باز می گویم:

دل عجب تکه ی بی احساسی ست

دل عجب تکه ی بی احساسی ست

......

به اشکهایم نگاه کن!

انتظار را نفس نفس می زند!

و دلم مثل آن شقایق سهراب

آوازی ست که هرگز به گرد صدا نمی رسد ...

حیران و مبهوتم به این همه محبت

 سهم من آیا .. خاموشی ست؟؟

 بگذار هر چه هست بماند

نشکن لحظه های ناب مرا

 

غم ایستاده در چهارچوب در

-منتظر-

چرا نشسته ای

بیا

برخیز

تنهایی نزدیک ست...

  سرتاسر ما پر از تنهایی است:

من هیچ

تو هیچ

می دانستی هیچ؟!!

و عشق آن دورتر ها

می خواهد پادرمیانی کند ..

 و چه لبخند ملیحی ست عشق..

و ما...

....

خودم گفتم پیشتر از تو:

تنهایی ..

رنج بی نهایت

یعنی نزدیک خدا..

خدا چقدر تنهاست.در هجوم سوگندهای ما

اما من می دانم تنهایی راز بزرگیست

-و-

ترجمه به زبانهای آشنا

و رویا آغاز یک نگاه

یک نگاه هرگز تجربه نشده

چیزی میان خواب و بیداریست..

و پژواک این صدا

 -با گلوی شکسته ام-

 دواره دواره می رود

 

؛هرگز دلم را به عشق نفروختم؛

 

رویا

نظرات 2 + ارسال نظر

مانده ام در شب این جاده کمک می خواهم
کوله از شانه ام افتاده کمک می خواهم

روزگاریست که آنسوی دعایم خالیست
محض روی گل سجاده کمک میخواهم

چشم پروانهءقلبم به گل روی شماست
آی ای مردم آزاده کمک می خواهم

دست کوتاه مرا از دهن موج بگیر
همنفس!سینه به دریا ده کمک می خواهم

عاشقی معترفم جرم بزرگیست ولی
اتفاقیست که افتاده کمک میخواهم

فرهاد صغریان

مهدی 1386,04,04 ساعت 09:50 http://sistaniha.blogsky.com

سلام ممنونم عزیزم مطلبت خیلی زیباست با امید موفقیت برای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد