رویاهای من

با تو سخن می گویم...

رویاهای من

با تو سخن می گویم...

منم و باور یک معجزه خواهی آمد

 

بی تو آرام ندارد دل دریایی من

بی تو فرجان ندارد شب تنهایی من

 

با همان شعله مهری که خودت می دانی

بزن آتش به شب خالی و یلدایی من

 

باد در هروله و رعد رجز می خواند

رو به ویرانی است این سقف مقوایی من

 

یک شب از پنجره کوچک من وارد شو

به اتاقم که پر است از غم و تنهایی من

 

نیروانا تویی از سکر تو آرام گرفت

حیرت مشرقی و خاطر بودایی من

 

منم و باور یک معجره خواهی آمد

با بهار تو گره خورده شکیبایی من

 

درک تو درک "خدایی که در این نزدیکی ست"

اول عاشقی و آخر شیدایی من...

سهیل محمودی

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام
شعر زیبایی بود...
منم و باور یک معجره خواهی آمد

با بهار تو گره خورده شکیبایی من
واقعا آمدنش محال شده که آمدش شاید معجزه باشد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد